Perception
Unfortunatly, this post is currently only available in Persian. I will try to translate it when I have the time!
این چند وقته خیلی من به جوری که آدم دیده میشه فکر میکنم؟ نه لزوما برای آدمای نزدیک بهت، صرفا چیزایی که مردمی که اونقدر تو رو نمیشناسن. برای مثال، هنک چند وقت پیش توی ویدئویی که اعلام کرد که سرطان داره، از نگرانیهاش گفت. یکیشون که خیلی توی ذهن من موند این بود که آدم معروفیه و هی هز عه برند. مردم یه جوری میشناسنش، که جنرالی اونیه که کارای science education انجام میده مثلا. و نگرانیش از عمومی کردن بیماریش این بود که از الان به عنوان «اون یوتیوبری که سرطان داره» شناخته بشه. [این وسط، یکی از قسمتهای مورد علاقه من در مورد دنبال کردن این دو تا برادر اینه که خیلی خوبن در این که فکرهای من رو بیان میکنن و یه جوری در کلمات میگن که یا خودم تا حالا بهش فکر نکرده بودم، یا به این خوبی نتونسته بودم بیانش کنم.] این خیلی چیز ثابتی بوده برای من. و هر چی بیشتر بلند گفته میشه انستلی کمتر میک سنس میکنه این مقداری که من کل زندگیم باهاش درگیر بودم رو، و یکی از چیزایی که خیلی برام مفید بود صحبتای هنک این بود که فوری کنار نزدش که فکر احمقانهایه یا هر چی. ولی من در کل همواره خیلی راحتتر (مثلا) جزو یک ماینوریتی بودن رو برای خودم قبول میکنم و مشکلی باهاش ندارم (و حتی رفتار مردم در مورد اون مسئله رو راحتتر باهاش کنار میام) تا این که با دید بیرونی خودم کنار بیام. توی ذهن من، مردم قبل از اینتراکشن با من، یه سری تصورات/نظرها/مشخصات توی ذهنشون در مورد من دارن که به نظر من، کیفیت مکالمات من با اونها رو تحت تاثیر قرار میده. ای دونت تینک دتس عه گود تینگ، ولی فکر نمیکنم اصلا ممکن باشه که حذفش کرد یا این که انسانی واقعا در لحظه بتونه اونا رو ایگنور کنه. توی ذهن من حداقل الان (و این قسمتیه که من میتونم اشتباه کنم در موردش، و قسمتیه که این چند وقته دارم بهش فکر میکنم که تصمیمی بگیرم در موردش) این تصورات میتونه حرفای من رو، موقعیت من رو جلوی مردم اینولیدیت کنه نه به خاطر این که با اون فکتی که در مورد من میدونه مشکلی داره یا این که تاثیری میذاره روش، صرفا چون اون فکت یه چارچوبیه که من به عنوان یک انسان و تفکراتم درش دیده میشم. یا مثلا در مورد هنک و مثالی که میزد، یه کامنتی توی ذهن مردم باشه که هدفهایی که داره و کارهایی که میکنه رو صرفا توی چارچوب یه آدمی که داره با سرطان زندگی میکنه ببینن، الی آخر. این که این اتفاق میوفته به نظرم درسته؟ این که آیا برای همه میوفته و این که من در چه حدی باید بذارم روی زندگیم تاثیر بذاره چیزیه که بیشتر الان توی ذهنمه. مثلا یه سری آدمها صد در صد اون کامنت توی مغزشون میاد، صرفا آیا اون لزوما چیز بدیه؟ آیا این که نظرات من توی چارچوب باورهام، عقایدم و موقعیت زندگیم دیده بشه لزوما چیز مضر ایه؟ ای دونت نو. من خیلی از بچگی آموزش داده شدم روی کم اشتراک گذاشتن زندگیم با بقیه، و این باور درونی صد در صد کمک میکنه بهش و قوی ترش میکنه. ولی کنار از اون آیا مثلا واقعا چیز بدیه که مردم بدونن که مثلا پدر من مریض بوده این مدت و من رو در چارچوب اون اتفاق ببینن، یا من این تصورم قابل درکه که تا حد ممکن این مسئله رو نگفته نگه میدارم چون میخوام زندگی خودم و هویتم رو دور از اون نگه دارم؟ سوال دوم اینه که این چارچوب چقدر روی ذهن مردم تاثیر میذاره، و یه ادم خوبی که فکرش در مورد من ارزش داره تا یه حدی، آیا نمیتونه بایاس نداشته باشه روی حرفای من حتی با یه سری اطلاعات اضافه؟ ای السو دونت نو. غریزهم کایندا میگه که نه. حس میکنم حداقل در لحظه، سخته که این مسئله رو خارج نگه داری از نظرت در مورد یک انسان. (البته یه بحث دیگهای پیش میاد که آیا اصلا چیز بدیه این؟ لایک مثلا بیماری چقدر مثلا چارچوب بدیه. ولی به نظرم خیلی روی اصلش تاثیر نمیذاره.) هنک این چند ماهه که داره شیمیدرمانی رو پشت سر میذاره تقریبا ویدئویی که در مورد این نباشه نساخته، ولی خب در مورد دلایل و پروسههای علمیش صحبت میکنه و نظراتش در مورد واکنشهای مردم و اتفاقات اجتماعیای که مردمی که در اون موقعیت هستن رو تحت تاثیر میذاره. و ایم وری پرواد اف هیم فور دت، و میدونم که اگه جای اون بودم ای کودنت دو ایت و احساس نیاز میکردم که بقیه زندگیم رو حداقل به صورت اجتماعی همون جوری که بوده پیش ببرم. این حداقل تا الان مشخصه که غلطه، چون هنک الان یه اطلاعاتی داره و یه پلتفرمی که اگه از موقعیتی که درش هست استفاده نکنه و کارهایی که میخواد رو انجام بده اشتباه کرده. ولی خب هنوز هم نمیدونم چطور میتونم با این مسئله جوری که اون کنار اومده کنار بیام انستلی.
یه انسانی هست pundit عه برای جمهوریخواهها توی آمریکا، اسمش بن شپیرو عه. (من نمیدونم ما کلمه داریم برای پاندیت در فارسی؟ ای گس پوینت پاندیتها اینه که در یه چیزی متخصص ان و میان در موردش در رسانه حرف میزنن، ولی الان بیشتر در سیاست آدمایین که خوش حرفن و میتونن بحث کنن حالا به هر جوری و یه سری نظر دارن 😂😂) خیلی با خود این آدم کاری ندارم، صرفا یه catchphrase خیلییی معروف داره که توی بحثا همیشه میگه و اونم اینه که facts don’t care about your feelings. که از بیرون، مشخصا درسته واقعا دی دونت، چیزا درستن حتی اگه ناراحتت کنن و قرار نیست فکتهای دنیا رو کنار بذاریم که یه سریا ناراحت نشن یا هر چی. اما. اماااااااااا. بن شپیرو و امثالش از این جملهای که واضحا درسته؛ استفاده میکنن که نظراتی که لزوما درست نیست رو توجیه کنن، که بحث امروز من نیست خیلی. لایک هوپفولی کسی اینجا نیست که اکچلی با چرت و پرتای بن شپیرو موافق باشه و منم حال ندارم توضیح بدم که چرا، سو خیلی خودتونو اذیت نکنین که کیه و چی میگه اگه الردی نمیشناسینش. ولی امروز خیلی داشتم به اون و نظراتش فکر میکردم چون که خیلی برام جالب شده یه موجی از مردم که حس میکنن هر چی یک دید به زندگی gritty تر و سختگیرانهتر باشه، «درست»تره. لایک بن شپیرو خیلی طرفدار داره چون مردم حس میکنن حق به جانبترن وقتی چیزای کمتری توی دنیا تحت تاثیر قرارشون میده و کمتر اذیت میشن براش. برای همینه که کانسپت snowflake اینقدر رایج شده، چون اونایی که با من مخالفن احساساتیترن و من مقاومترم و سو من نظرم درست تره، چون facts don’t care about your feelings. این همیشه و برای همه درست بوده ای تینک. برای همین کلا زنها از نظر تاریخی کمتر قابل اعتماد بودن و هنوز هم همه جا بهشون اجازه تصمیم گیری داده نمیشه، چون اونا فمنین ان و فمنینتی یعنی احساساتی بودن و سام هاو مساوی میشه با اشتباه بودن. حالا این که قسمت اولش الردی غلطه و لزومی نداره فمنینتی رو مساوی با احساسات دونست و الی آخر مشخصا هست، و ای تینک تا یه حدی مردم با این بحث کنار اومدن حالا در جوامع متفاوت کمتر یا بیشتر، ولی این که طرف غیرممکنه چیزی ناراحتش کنه سو عادلتره و درستتره تا حد خوبی هنوز هست، و چیزیه که حتی از سن پایین بوده همیشه. (برای مثال رجوع کنید به ابسشن همه تینیجرها با MBTI و این که تک تک آدمایی که تحلیلش میکنن یه جوری F و T بودن رو میپیچونن که به این تصور بخوره.) آدمهایی مثل بن شپیرو از این استفاده میکنن که بگن که تو راحت احساساتی میشی چون هویتت توی اقلیتیه و من میتونم انکارش کنم و عه ناراحت شدی؟ پس اشتباه میکنی. چون من خونسردم چون کسی نمیتونه کاری با من بکنه، ولی تو که خیلی چیزا برای از دست دادن داری و یکی توی موقعیت من میتونه ازت بگیرتشون اشتباه میکنی چون مثل من خونسرد نیستی و احساساتی میشی و facts don’t care about your feelings. برای آدمهای هم سن ما، خیلی معموله که آدم دنبال یه دیدگاه به زندگی باشه و خیلی معموله که یکی نداشته باشه و حس گیجی داشته باشه به خاطرش. من خیلی دیدم که راه حل مردم براش این بوده که اگه دیدگاه من بدبینانهتره، اگه پوچگرایانهتره، اگه غیر احساسیتره، باید درست باشه. (یه مشکل عظیمی که من با جریان بچه اتئیستها هم دارم هم همینه. اسپیریچوالیتی خود به خود کانسپت احساسیای دیده میشه سو ایت کنت بی ترو، من که خشک باهاش مخالفم و احساسی نسبت به ماجرا ندارم دارم درست میگم چون facts don’t care about your feelings.) توی چیزای کوچیکتر، دوست نداشتن و دوری کردن از چیزایی که جنرالی با احساس دیده میشن خیلی حرکت رایجیه حس میکنم. درک میکنم البته که یه قسمتی از این نگرانی از بد دیده شدن عه. چون این برای اکثریت هست، اجتماع عادت داره برای کسایی که. دونت نو. مثلا کتاب عاشقانه میخونن جبهه بگیره و بد نگاهش کنه، سو اون ادم ترجیح میده مثل بقیه دیده بشه و اون دیدگاهو بگیره که صدمه نبینه از این ماجرا. این که هر چی این رفتارو زیاد کنیم اکتیولی اهمیت ندادن رو تبلیغ میکنیم میرسه به این که مردم اینقدر تلاش میکنن که خودشون رو، احساساتشون رو فاصله بدن از مردم و جوری که ممکن باشه احساساتی بشن به خاطر یه چیزی، که با مردمی حرف زدم این چند وقته که گیجن از این که چرا یه سری سعی میکنن به بقیه کمک کنن، چرا بقیه براشون مهمه، چرا برای کانکشنهای انسانیای که دوستهات نیستن، پارتنرهات نیستن، خانوادهت نیستن ارزش قائلن. حتی در حد کوچیکتر، احساسات قوی نسبت به یه فیلم، سریال یه کتاب عجیبتر میشه براشون.
هر کسی منو میشناسه میدونه همواره من رو بهم میگفتن که بی احساسم 😂😂 من هیستوریکلی با بروز دادن و حتی درک احساسات مشکل داشتم و خب خیلی هم طول کشیده که باهاش کنار بیام و بفهمم که چقدرش خب بولی کردن کودکانه بوده و چقدرش روحیات من، و این که چطوری باید باهاش برخورد کنم. ایم نات گریت ات ایت الانم. لایک هنوز درجه empathy من در مقایسه با نرمال خیلی پایینه، که خب الان میتونم بدونم که یه مقداریش با آموزش بوده و این که نیاز میکردم باید باشه، یه کمیش هم ای تینک مغز من یه کم همینطوری کار میکنه. ای دونت تینک ایت مینز که بی احساسم، ولی خب ای السو دو اندرستند که هنوز از بیرون یه کم اینطوری دیده میشه. خیلی هدفی از این نداشتم به جز این که میخواستم بهم نخندین برای نوشتن اینا. 😂😂
کرینج ایز دد. لایک تا حدی کل کانسپت کرینج از این میاد که عه تو داری حقیقتا احساساتت رو بررسی میکنی و حرف میزنی در موردش؟ cringe . این یه قسمتیه که ای دو تینک همه مون داریم چون به شدت اموزش داده شدیم براش در نووجونی و من خودم خیلی سختمه کنارش بزنم، ولی برعکسش رو خیلی درش پیشرفت کردم که شخصیت خودم خیلی کرینجتر شده از چند سال پیش و انستلی ایم اوکی ویت ایت. (ایم نات. در تئوری ایم اوکی ویت ایت، عملا اذیتم میکنه، ولی میگم ایم اوکی ویت ایت منظورم بیشتر اینه که این که تصور مردم اذیتم میکنه جلوی اینو نمیگیره که کرینج باشم:)) ) هنوز نمیتونم چیزای کرینجی رو درست نگاه کنم ولی یا فکر بازی در موردشون داشته باشم همیشه، ولی خب دتس لایف.
- من یه باور خیلی قدیمی دارم که خودم متوجهم که بیش از حد جنراله که درست باشه، ولی خب در خیلی از موارد جواب میده که بیشتر prejudice ها یه جوری از سکسیسم میاد اگه به اندازه کافی بری عقب. این یه مورد یکی از بزرگترینهاشه که یه کم اون وسط گفتم و خب واقعا منطقی نیست که اشاره نشه اصلا بهش، صرفا به نظرم الان به اندازه کافیای از اون جدا شده که ارزش داشته باشه خودش رو به تنهایی نگاه کرد.